شعر دیوار از فروغ فرخزاد
بازدید : 5331
شعر دیوار از فروغ فرخزاد
در گذشت پر شتاب لحظه های سرد
چشم های وحشی تو در سکوت خویش
گرد من دیوار می سازد
می گریزم از تو در بیراه های راه
تا ببینم دشت ها را در غبار ماه
تا بشویم تن به آب چشمه های نور
در مه رنگین صبح گرم تابستان
پر کنم دامان ز سوسن های صحرائی
بشنوم بانگ خروسان را ز بام کلبه دهقان
می گریزم از تو تا در دامن صحرا
سخت بفشارم بروی سبزه ها پا را
یا بنوشم شبنم سرد علف ها را
می گریزم از تو تا در ساحلی متروک
از فراز صخره های گمشده در ابر تاریکی
بنگرم رقص دوار انگیز توفان های دریا را
در غروبی دور
چون کبوترهای وحشی زیر پر گیرم
دشت ها را، کوه ها را، آسمان ها را
بشنوم از لابلای بوته های خشک
نغمه های شادی مرغان صحرا را
می گریزم از تو تا دور از تو بگشایم
راه شهر آرزوها را
و درون شهر …
قفل سنگین طلائی قصر رؤیا را
لیک چشمان تو با فریاد خاموشش
راه ها را در نگاهم تار می سازد
همچنان در ظلمت رازش
گرد من دیوار می سازد
عاقبت یکروز ...
می گریزم از فسون دیده تردید
می تراوم همچو عطری از گل رنگین رؤیاها
می خزم در موج گیسوی نسیم شب
می روم تا ساحل خورشید
در جهانی خفته در آرامشی جاوید
نرم می لغزم درون بستر ابری طلائی رنگ
پنجه های نور می ریزد بروی آسمان شاد
طرح بس آهنگ
من از آنجا سر خوش و آزاد
دیده می دوزم به دنیائی که چشم پر فسون تو
راه هایش را به چشمم تار می سازد
دیده می دوزم بدنیائی که چشم پر فسون تو
همچنان در ظلمت رازش
گرد آن دیوار می سازد
منبع:http://namakstan.ir